آقایی که واقعاً جون دارد
ما توی خانه به پدر میگوییم آقاجون. آقاجون همانی است که یک روز عید من و ماجیجی ماشین صفرش را برداشتیم و رفتیم خانهی گیتور. البته رفتیم درست! اما هیچوقت نرسیدیم. در راه خانهی گیتور تصادف کردیم و ماشین صفر آقاجون به آنی داغان شد. صاف گذاشتم توی گلگیر یک پيكان. از ماشین که پیاده شدم همه با تعجب نگاهم کردند و گفتند تو گواهینامه داری؟ یک مینیبوس عصبانی که چهارراه قبلی راهش را گرفته بودم زد روی ترمز و گفت هه هه ناشیگریات کار دستت داد. من غصه خوردم. تازه گواهینامه گرفته بودم و این اتفاق برایم شکست بزرگی محسوب میشد.
ماشین صفر آقاجون را داغان کردم. خودم خوب میدانستم گند زدهام و دقیقاً شده همان حرفی که آقاجون همیشه میزد. میگفت این دختر راننده نمیشود. بلد نیست دنده عوض کند و گاز بدهد. حتا بلد نیست خوب و به جا ترمز بگیرد. آقاجون را صدا زدیم که بیاید خانهی گیتور و ماجیجی گفت تصادف کردهام. من توی اتاق قدم میزدم و نمیدانستم چی بهم میگوید. آقاجون آمد توی اتاق و گفت اشکالی ندارد. همین. حادثهی مهمی نبود که اشکالی داشته باشد. بعدازظهرش رفتم بیرون و سعی کردم فراموش کنم آن دختری که زد توی گل گیر پیکان من بودهام.
آقاجون توی خانه گفت خودش تصادف کرده. نگفت من نشستهام و گند زدهام توی ماشین. به ماجیجی گفته بود بچهها توی خانه مسخرهاش میکنند. آقاجون تصادف را خودش گردن گرفته بود و سلی و محمد میرفتند، میآمدند آقاجون را مسخره میکردند و هی میگفتند با گواهینامهی پایه یک، فرعی به اصلی تصادف کردهای؟ هاهاها!
دو سه ماه که گذشت یک روز سلی دوباره بنا کرد به مسخره کردن آقاجون که من دیگر نتوانستم طاقت بیاورم. گفتم من تصادف کردهام نه آقاجون. تصادف زنانه بود. مثل من! مثل جنس من بود تصادف. ظریف، ساده و زنانه! بعد همه خفه شدند. آقاجون هم چیزی نگفت. نگاهم کرد و رفت توی اتاقش.
پدرها چیز خوبیاند. آقاجونها که بهتر! آقاجون حالا دارد ماشینش را میفروشد. دوست دارم زودتر ماشینش را عوض کند. یک ماشین بهتر بخرد. یک ماشین که جای تصادف کسی روی کاپوتش نمانده باشد. کسی رادیاتش را سوراخ نکرده باشد. یک ماشین نو که اثری از من تویش نباشد.
آقاجون عصر که داشت قول ماشین را به کسی میداد گفت بیا و ماشین را تو بردار. گفتم پول ندارم و بهانه آوردم که گران است و یک چیز کمتر و ارزانتر برای من بهتر است. هی گفت بهت قرض میدهم. بعداً به من میدهی. اما من گفتم نه. توی دلم گفتم نمیخواهم ماشینی را که یک روزی به خاطرش گناه من را گردن گرفتی زیر پایم بیندازم.
ما توی خانه به پدر میگوییم آقاجون. آقا؛ واقعاً جون!