از نظام آباد تا هتل ولیک بابل
نظام آباد را بلدی؟نظام آباد فقط مرد دارد و اراذل.حد وسطی نیست.تو که یک آدم متوسط باشی وسط همین دو تا گروه له می شوی...تقریبا له شده رفت نظام آباد.
رفت نظام آباد و موهایش را تراشید.طوری که انگار حاجی شده.کله اش را تراشید و با دوتا چشم خودم دیدم توی این همه سال چند بار سرش شکسته و نفهمیده ایم.
داشت می رفت سربازی همه مان نگران بودیم.حاضر بودیم با این که شرط بندی حرام بود شرط ببندیم سر دو ماه نشده فرار می کند و دوباره می افتد توی بقیه ی ماجرای ولگردی اش.
اما نه...رفت سربازی.تمام راه تا بابل را جیک نزد.با اعزامی بغل دستی اش تخمه شکست و مثل تو گریه نکرد.مرد هیچ وقت گریه نمی کرد حتا اگر گریه می کرد.دلش برای کسی تنگ نشد.به الهام فکر نکرد.نصف راه را خوابید و نصف راه را با ناخن گوشه کرده اش بازی کرد.
زنگ که می زد ما دیگر همان هایی نبودیم که گاهی فحشش می دادیم و آرزو می کردیم سر به تن اش نماند.مادر سر پول ریختن برایش خساست را کنار گذاشته بود و خدا را شکر می کرد که یکدانه پسرش رفت سربازی و آدم شد.
سربازی رفته ای؟توی آموزشی مرخصی نمی دهند.سیگار ممنوع است،موبایل و ورق و ام پی فور ممنوع است.اضافه خوردن، یک امر عادی است.بچه تهران که باشی، توی نظام آباد سرت را تراشیده باشی قلدر می شوی و هارت و پورت زیاد می کنی و شهرستانی ها به جرم بچه تهران بودن گوشمالی ات می دهند.
اما یک دفعه هم دعوایش نشد.سیگارهایش لو نرفت و اضافه نخورد.یکی دو روز تشویقی گرفت و چند تا آخر هفته را خانه بود و برای مادر گوشت و نان و سبزی خرید.
بعد با کوله اش از آموزشی برگشت.ما همه مان شرط را باختیم.سخت بود بوس کردنش اما همدیگر را بوسیدیم.
مادر وقتی داشت لباس هایش را می شست توی اتاقش روی زمین خوابش برده بود.کله اش از پتو بیرون بود.کچل ، مثل کله ی حاجی ها...